عید قربان و فرهنگ برباد رفته ما

همین چند روز پیش عید قربان بود. و میدونید که فلسفه این عید این هست که ابراهیم خلیل می خواست سر پسرش اسماعیل رو گوش تا گوش ببره و بعد خدا یک گوسفند فرستاد و به ابراهیم گفت که به جای سر اسماعیل سر این گوسفند رو ببر
راستش این ابراهیم خلیل نشونه بدبختی ما ایرانی ها هست که این دین اسلام و اون عربهای سوسمارخور چه بدبختی سر ماها آوردن
ما ایرانی ها برای خودمون کلی اسطوره های تاریخی و قهرمانهای افسانه ای داشتیم. رستم و سهراب داشتیم، جمشید داشتیم، کاوه آهنگر داشتیم، فریدون داشتیم و خیلی های دیگه که بعد از اومدن اسلام و اعراب به ایران از یاد رفتن. قهرمان هایی که نشونه راستی و درستی بودن، با اژدهای هفت سر میجنگیدن و با ضحاک نبرد میکردن
روزی که اسلام و اعراب اومدن هرچی کتاب دم دستشون اومد آتیش زدن و همه این داستانها و افسانه ها از بین رفت و به جاش یک جاکشی مثل ابراهیم شد اسطوره، قهرمان داستانهای عربی با ضرب و زور وارد آداب و رسوم و فرهنگ ما ایرانی های بیچاره شد و حالا بچه های دبستانی توی کتابهای مدرسه داستانهای ابراهیم میخونن
آخه یکی به من بگه این مردیکه جاکش چکار کرده؟ این کسی که ما هر سال به یادش عید قربان میگیریم میخواسته سر پسر خودش رو ببره، یعنی اون هم یک بی پدر و مادر نامرد قاتلی بوده مثل جنتی و محمدی گیلانی و خزعلی که برای پست و مقام پسرهای خودشون رو اعدام کردن
دیگه این بابا چکار کرده؟ هاجر تو خونه ابراهیم کنیزی میکرده، ابراهیم ترتیبش رو میده و وقتی هاجر حامله میشه و اسماعیل رو به دنیا میاره این ابراهیم بی غیرت هاجر و بچه اش رو از خونه میندازه بیرون تو صحراهای بی آب و علف عربستان. این حضرت ابراهیم خلیل همه هنرش همین کثافتکاریها بوده
بقیه قهرمانهای قصه های سامی و عربی و اسلامی هم همه یک گهی هستن مثل ابراهیم و تنها هنرشون قتل و تجاوز بوده از سلیمان نبی تا لوط پیامبر بگیر تا موسی و عیسی و محمد
اسطوره های تاریخی ما ایرانی ها همه سمبل پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک بودن و فرهنگ و روحیات مردم رو همین اسطوره ها میساخت. بچه های کوچک که داستان آرش کمانگیر یا داستان سیاوش رو میشنیدن دلشون میخواست یک روز مثل اونها پاک و درستکار و فداکار بشن.
بعد از اینکه اسلام به ایران اومد و قران جای همه کتابها و افسانه های ایرانی ها رو گرفت ابراهیم عرب سامی سوسمارخور شد قهرمان و بچه هایی که با داستان ابراهیم بزرگ میشدن میخواستن بشن مثل ابراهیم
این محمدی گیلانی جاکش که دو تا پسر خودش رو اعدام کرد یا امثال این بابا مهاجرانی که ایران زن صیغه ای میگیره و بعد زن و با بچه اش ول میکنه به امان خدا و خودش با زن اولش میره لندن اینا همه قهرمان افسانه هاشون همین ابراهیم جاکش بوده و دارن همون کارهایی رو میکنن که اون بی پدر و مادر میکرده
حالا شما بگین که واقعا زشت نیست برای ما ایرانی ها که باید هر سال به یاد همچین آدمی عید قربان بگیریم