باز هم اهالی کوفه

امشب شب عاشورا هست و توی این مسجد و اون مسجد دارن به اهالی کوفه بد و بیراه میگن. ولی تحقیقات تاریخی بی ادب نشون میده که این اهالی کوفه بد بختها خیلی هم آدمهای روشنی بودن. میدونین دلیل اینکه بیعتشون با امام حسین رو پس گرفتن چی بود؟ حالا براتون میگم. حسین تو مدینه چارزانو نشسته بود و سرش رو انداخته بود پائین و به کیر و خایه خودش نگاه میکرد و به شاگرداش میگفت یزید باید بره. خلاصه یزید از فرماندار مدینه خواست که حسین رو از مدینه اخراج کنه و بالاخره پدر بی پدر پدربزرگ ابراهیم یزدی رفت و یک شتر آخرین مدل گرفت و حسین و اهل و عیال راه افتادن طرف مکه. وقتی رسیدن مکه حسین رفت نشست زیر یک درختی و شروع کرد خالی بندی کردن و دروغ گفتن. پدر بی پدر پدربزرگ بی بی سی لندن اومد باهاش مصاحبه کردن که خوب جناب حسین برنامه حکومت شما برای مردم کوفه چی هست؟ حسین هم باز چارزانو نشست و سرش رو انداخت پائین و نگاه کیر و خایه خودش کرد و گفت ولکن زنها در کوفه در پوشیدن حجاب آزاد هستن و کمونیستها هم در کوفه در ابراز عقیده آزاد خواهند بود. بی بی سی هم سه شماره اخبار رو رسوند به کوفه. پدر بی پدر پدربزرگ مطهری و بهشتی و منتظری هم حرفای حسین رو ضبط میکردن بعد میبردن تو دانشگاههای کوفه پخش میکردن. باز فردا حسین میرفت چارزانو می نشست زیر درخت و سرش رو می انداخت پائین و به کیر و خایه اش نگاه میکرد و میگفت ولکن در حکومت اسلامی ما در کوفه نفت و گاز مجانی خواهد بود و باز بی بی سی سریع پیغام های حسین رو میرسوند به اهالی کوفه. اهالی کوفه هم دهنشون آب افتاده بود و کیرشون راست شده بود برای حکومت امام حسین و هرروز هی اعتصاب و تظاهرات برای اومدن امام حسین به کوفه. عکس امام حسین رو هم روی در و دیوار کوبیده بودن و اسمش که میومد سه بار صلوات میفرستادن. تا اینجا کار باب میل امام حسین و فامیلش پیش رفته بود و شروع کردن بستن چمدوناشون که راه بیفتن طرف کوفه. اینجا ولی امام حسین یک اشتباه بدی کرد، همینجوری که چارزانو نشسته بود زیر درخت و سرش رو انداخته بود پائین و به کیر و خایه اش نگاه میکرد به چند تا از یاران وفادارش گفت ولکن این اهالی کوفه خیلی کس خل هستن هر کس شعری ما میگیم باور میکنن حالا که اینجوریه شما خودتون رو برسونید به کوفه و شب که شد به کره ماه اشاره کنید و شعار بدید که به کوری چشم یزید امام حسین تو ماه گوزید، اونوقت دیگه ملت کوفه الهی میشن و ما حرکت میکنیم به سمت کوفه و حکومت اسلامی تشکیل میدیم. یاران با وفا هم خودشون رو رسوندن کوفه و هر کدوم رفتن تو یکی از خیابونای کوفه و شب که شد شروع کردن به شعار دادن که به کوری چشم یزید امام حسین تو ماه گوزید و مردم کوفه از خونه هاشون ریختن بیرون ولی همین تاکتیک کاسه کوزه حسین رو بهم ریخت. دانشجو ها و روشنفکران کوفه جمع شدن گفتن آقا این کس شعرا چیه؟ آخه حسین چه جوری تو ماه گوزید؟ و از اون لحظه فهمیدن که حسین و یاران باوفاش میخوان بهشون کیر بزنن. سریع جلسه گرفتن و بحث کردن و رئیس جلسه که آدم جا افتاده ای بود به دانشجوها و روشنفکرهای کوفه گفت بابا شما جوون هستین یادتون نمیاد من دوره بابای این حسین رو تو همین کوفه دیدم، دهن ملت رو گائیده بود، نمی گذاشت کسی نفس بکشه، حرف میزدی یا چیزی میگفتی در جا بهت میگفت خوارج و دهنت سرویس بود. مدام جانماز آب میکشید که آهای مردم کوفه حکومت بر شما برای من از لنگه کفش پاره هم بی ارزش تر هست ولی از اونطرف برای که حکومت از دستش در نره هر کونی حاضر بود بده، تو همین کوفه پنج هزار نفر رو بدون محاکمه و بدون قاضی به جرم خوارج بودن گردن زد. گول این خونواده رو نخورین قدر معاویه و یزید رو بدونین. این حرفا رو که زد اهالی کوفه حواسشون جمع شد و فهمیدن که چه کیری نزدیک بود بخورن و بیعتشون رو پس گرفتن. امام حسین و یاران باوفاش بی خبر از اینکه دستشون برای مردم کوفه رو شده راه افتاده بودن طرف کوفه حسین.
به کربلا که رسید دید همه اهالی کوفه جمع شدن و خیال کرد اومدن استقبالش سریع از شترش پرید پائین و داد زد که من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم، من به پشتوانه ملت کوفه دولت تعیین میکنم. مردم کوفه هم یک صدا فریاد زدن آره ارواح کونت. حسین ولی از رو نرفت و باز داد زد که یزید گورستانهای ما را آباد کرد و شهرهای ما را ویران کرد و باز اهالی کوفه یک صدا فریاد زدند آره ارواح کونت. حسین باز هم از رو نرفت و داد زد این پدر و پسر (یعنی معاویه ویزید) با اسلام چه ها کردند و باز ملت کوفه یک صدا فریاد زد آره ارواح کونت. حسین که دید اوضاع خراب هست خواست آخرین تلاشش رو هم کرده باشه باز داد زد اگر تمامی اهالی کوفه هم به یزید بگویند آری من میگویم نه. اینجا دیگه صبر مردم کوفه سر اومد و دیدن این بابا خیلی پررو هست و ریختن سرش و خودش و همه یاران با وفاش را آش و لاش کردن. آره، خلاصه مردم کوفه از ما ملت ایران حواسشون جمع تر بود و دهنشون سرویس نشد
حالا که تا اینجا اومدیم بذارید گریزی هم بزنیم به صحرای کربلا. در روایت هست که مردم کوفه خواهر و مادر امام حسین و یاران باوفایش را گائیدن و خونین و مالین ولشون کردن وسط بیابون کربلا و رفتن. هنگام غروب بی ادبی از صحرا می گذشت با مشک آبی بر دوش. حسین که هنوز نمرده بود و دهانش از تشنگی خشک شده بود به بی ادب گفت کمی آب بده تا بخورم، بی ادب هم جواب داد تو بیا کیر منو بخور