بعضی چیزا متاسفانه عوض نمیشه

این چند روزی گذشته حال و روز من خیلی خراب بوده. بیشتر از همه چیز برای کشتار مجاهدین در شهر اشرف و اینکه این جنایت من رو یاد قدیما انداخت . دیدم آخر شبی هیشکی رو ندارم که باهاش حرف بزنم گفتم بنویسم شاید یکی بخونه و حال منو بفهمه. اصلا انگاری تو این مملکت هیچکس هیچ فرقی نکرده و خیلی از آدمهایی که پزدمکرات بودن و حقوق بشری بودن میدن هنوز همون گهی هستن که سی سال پیش بودن. من بیست سال بود که اصلا هیچ کاری به کار مملکت و سیاست نداشتم. از وقتی از زندون اومدم بیرون سیاست و جامعه و مردم و همه این حرفها را بوسیدم و گذاشتم کنار. نه که خیال کنید توبه کردم یا رفتم دعای کمیل یا از این حرفا نه. ما رو به خاطر نشر و فروش کتابهای کمونیستی که جوانان مسلمون رو گمراه میکرد چارسال کردن زندون . از زندون هم که اومدم بیرون دیگه فقط واسه خودم کتابی میخوندم و فوتبالی نگاه میکردم و گاهی عرقی میخوردم و همین. تا پیارسال وقت همین انتخابات لعنتی که شلوغ شد منم لابد مثل خیلی های دیگه دوباره فیلم یاد هندوستان کرد و یاد جوونیم افتادم و شروع کردم به تظاهرات کردن و شعار دادن و روزنامه و اطلاعیه خوندن و با این و اون بحث سیاسی کردن فقط برای اینکه آخرش بفهمم این جمع مثلا سیاسی هنوز هم همونی هست که سی سال پیش بود و این حرفا که عوض شدیم فقط زرت وپرت هست و خیلی از اینهایی که حالا ادعا میکنن متمدن شدن و طرفدار حقوق بشر و دمکراسی با سی سال پیش فرقی نکردن

سال 58 وقتی خلخالی توی کردستان مردم بی دفاع رو دسته دسته اعدام میکرد توده ای ها خلخالی رو به عنوان کاندیدای مجلس معرفی میکردن و گروههای مائوئیست رو که در کردستان آشوب میکردن و در خط آمریکا بودن محکوم میکردن که جوانان بی گناه کرد رو شستشوی مغزی دادن و گمراه کردن

سال 60 وقتی کمونیست ها و مجاهدین تو زندون شکنجه میشدن و دسته دسته اعدام میشدن، حزب توده و اکثریت و همین نهضت مثلا آزادی از آخوندا درخواست میکرد که بین هواداران این گروهها و رهبران خائن این گروهها که هوادارانشون رو فریب داده بودن فرق قائل بشه. و به این ترتیب زمینه اعدام همین هواداران گروههای چپ و مجاهدین رو فراهم میکردن. چرا؟ چون آخوندا اونوقت به زندانیا میگفتن باشه پس توبه کنید و بیاین توی تلویزیون بگین که رهبراتون گولتون زدن و خائن هستن ولی کمتر زندانی حاضر بود این کار رو بکنه و یا اعدام میشدن یا میموندن توی زندون تا سال 67 اعدام بشن. حالا هم باز عین همون کس شعرها رو آدمهایی که ارواح کونشون روشنفکر و دمکرات شدن باز در مورد بچه های مجاهد میزنن که آره اینا شستشوی مغزی شدن و اسیر رهبران خائنشون هستن.

اون دوره حضرات رادیکال و انقلابی بودن و مجاهدین لیبرال و آمریکائی ومیشد در مورد شکنجه و اعدامشون سکوت کرد و هیچی نگفت. حالا همون حضرات لیبرال شدن و آزادیخواه و مجاهدین شدن رادیکال و ضد آزادی و باز هم میشه در مورد کشتارشون سکوت کرد و هیچی نگفت. فرقش فقط شده این که اون دوره تو روزنامه کار اکثریت هیچی نمی نوشتن حالا تو کیهان لندن هیچی نمی نویسن اون دوره طنزنویس روزنامه مردم ارگان حزب توده بودن و به اونهایی که علیه آخوندا مبارزه میکردن میگفتن تربچه های پوک و مسخره شون میکردن حالا شدن ف.م.سخن طنز نویس خبرنامه گویا و باز هم اونهایی رو که علیه آخوندا مبارزه میکنن مسخره میکنن


ولی از اینا بدتر این هست که یک دسته مردم عادی هم هیچ فرقی نکردن

اون سالها پسر همسایه ما رو به جرم خوندن روزنامه پیکار اعدام کردن. جسدش رو که تحویل ندادن و فقط یک جایی رو به باباش نشون دادن که یعنی اینجا خاکش کردیم. همسایه ها غیر از ما ویکی دیگه همه کارمند ادارات بودن و هیچ کدوم نه سر قبر اون طفلکی اومدن نه مجلس ختمی که پدر و مادر بیچاره واسه پسر 17 ساله شون گرفتن اومدن. اگر هم تسلیتی به این پدر ومادر گفتن یواشکی و در گوشی بود اون هم وقتی تو صف مرغ و تخم مرغ بودن. لابد میترسیدن که از کار اخراجشون کنن یا کوپن مرغ و تخم مرغشون رو ندن حالا همون همسایه ها اومدن خارج و باز هم صداشون در نمیاد. ولی این دفعه دیگه سکوتشون بخاطر کوپن مرغ نیست. این همسایه ها همون سالها خودشون رو رسوندن اروپا و پاسپورت هاشون رو توی هواپیما پاره کردن و ریختن دور و به دلیل اینکه آخوندا پسر 17 ساله همسایه رو اعدام کرده بودن پناهندگی سیاسی گرفتن. چند سالی که گذشت ولی رفتن سفارت و یک پاسپورت نو گرفتن و خلاصه سکوتشون این دفعه برای اینه که مسافرت ایران به خطر نیفته. هر دفعه هم که این همسایه ها میرن ایران ظاهرا از تمام اهالی محل در مورد عقاید سیاسیشون سئوال میکنن چون وقتی برمیگردن اروپا میگن مجاهدین در ایران اصلا هیچ طرفداری ندارن