خرمگس

ایرج مصداقی در گزارش ٢٣٠ صفحه ایش خودش را به خرمگس تشبیه می کنه و مینویسه "من خرمگسی هستم که خداوند به این سرزمین بخشیده" در تمام ٢٣٠ صفحه اراجیفی که مصداقی نوشته فقط همین یک جمله درست هست وهمین تشبیه به واقعیت نزدیک. مصداقی همینطور که خودش میگه  یک خرمگس هست
بچه که بودم از شهرضا تا تهرون با اتوبوس ١٠ ساعت راه بود. راننده اتوبوس بعد از چند ساعت رانندگی جلو یکی از رستورانهای  بغل جاده میزد کنار و شاگرد شوفر داد میزد نماز، غذا، دست به آب و مسافرها یکی یکی پیاده میشدن. مستراح های رستوران اینقدر کثیف بود که از ١٠ متر اونطرف تر باید دماغت رو میگرفتی که از بوی گندش خفه نشی. توی مستراح که میرفتی میدیدی یکی قبل از خودت ،خیر سر خمینی، ریده  و روی سنده اش یک دسته خرمگس نشسته. خرمگس ها از روی سنده می پریدن و ویز ویز میکردن و مینشستن رو دیوار و لب پنجره شکسته مستراح که از بس بهش شاشیده بودن زرد شده بود. بعد باز ویز ویز میکردن و میومدن که بشینن رو سر و صورت آدم. همچین که آدم ،خیر سر خامنه ای، از صرافت ریدن میفتاد
وقتی خوندم که مصداقی به خودش گفته خرمگس یاد خرمگسهای تو مستراح وسط راه شهرضا به تهرون افتادم
برای خرمگس فرق نمی کنه کجا بشینه و روزیش از کجا برسه. از رو تاپاله گاو میپره و ویز ویز می کنه و میشینه رو سنده خشک شده تو مستراح، از رو سنده میپره و میشینه رو دیوار از رو دیوار میپره و سر وته میشینه رو سقف ، از رو سقف میپره و ویز ویز می کنه و میشینه رو سر و صورت آدم، بعد ویز ویز میکنه  میشینه رو بشقاب غذا، بعد ویز ویز میکنه و میشینه لب استکان چایی تا باز دوباره ویز ویز کنه و برگرده تو مستراح. برای خرمگس قند و شکربا تاپاله گاو، صورت پادشاه با ماتحت خر، عسل یا شاش شتر فرق نمیکنه رو همه اش میتونه بشینه و دستاش رو بهم بماله و بگه به به و شروع کنه به خوردن
همینجور که دارم مینویسم شباهتهای مصداقی و خرمگس برام روشن تر میشه. خرمگس همه جا سر میکشه و تو خونه همه میره بدون اینکه دعوتش کرده باشن، در که باز میشه ویز ویز میکنه میره تو و یک جایی میشینه و دستاش رو میماله بهم. هم تو عروسی بدون دعوت میره هم تو عزا، هم رو پشه بند بچه نوزاد میشینه هم رو کفن میت و ویز ویز دستاش رو بهم میماله. برای خرمگس اتاق خواب و اتاق پذیرائی و آشپزخونه و مستراح هیچ فرقی نداره هرجا باشه ویز ویز میکنه و دستاش رو بهم میماله و روزیش رو پیدا میکنه. برای خرمگس خونه و باغ و طویله و فضای بسته و هوای آزاد همه یکی هست، فرق نمی کنه کجا باشه فقط زنده موندن براش مهم هست. تنها چیزی که خرمگس ازش فراری هست مگس کش هست. همه ویز ویز کردن خرمگس و اینور و اونور نشستنش هم برای این هست که مگس کش یا یک روزنامه لوله شده تو سرش نخوره و پهنش نکنه
شباهت ها بین خرمگس و مصداقی اینقدر زیاد هست که باید یک اسم مشترک براشون پیدا کرد، مثل ایرج مگس یا خر مصداقی
بر اساس حرفای خودش تو این ٢٣٠ صفحه براش مجاهد و پاسدار یا چپ و راست یا بالا و پائین یا زن و مرد یا پیر و جوون هیچ فرقی نداره. هر جا نشسته و دستاش رو بهم مالیده و ویز ویزی کرده برای این بوده که منفعتی براش داشته باشه و به یک نون و نوائی برسه، هنوز هم به هیچ جا نرسیده هرجا نشسته و ویز ویزی کرده بعد از مدتی مجبور شده  بپره بره. حالا براتون میگم چرا. این خرمگس رو من هم خودش رو خوب میشناسم هم خونوادش رو
این بابا از همون بچه گی هم لوس و ننر بود هم پر مدعا. چپ میرفت و راست میومد مامانش براش اسفند دود میکرد که چه پسر باستعدادی دارم. تو نظر مامان ایرج این عزیز دردونه اش خیلی پسر خوبی بود اگر هم  کار بدی میکرد تقصیر این بچه های بی تربیت محل بود و دوستان ناباب. از بس مامانش هی قربون و صدقه اش رفت این بابا خودش هم باورش شد
این ١٦ سالش که بود و تازه استخون ترکونده بود هزار جور گند بالا آورده بود، کلاس ١٠ هم رد شده بود. مامانش میگفت این ایرج من خیلی بااستعداد هست ولی اینجا دوستهای بد دورش رو گرفتن نمیذارن درس بخونه وگرنه این باین استعدادی که داره میتونه دکتر بشه، میتونه مهندس بشه، میتونه همه چیز بشه، در نتیجه دائی جان سرهنگش پیشنهاد کرد که بفرستندش آمریکا. ولی الواتی و بیکاری این بابا اونجا هم ادامه پیدا کرد. مامانش هم که پای تلفن میگفت آخه عزیزم چرا درس نمی خونی ایرج جون جواب میداد که اینجا هم مامان گیر دوستهای ناباب افتادم. خلاصه اینکه دست برقضا انقلاب شد و ایرج مصداقی باهوش و با استعداد بدون دیپلم برگشت ایران و دکتر که نشده بود که هیچ علاف تر و پر مدعا تر هم شده بود. از سال ٥٨ تا ٦٠ هم دور و بر بچه های هوادار مجاهدین میپلکید. عشقش بود و بحث کردن دم دانشگاه تهران و خودش رو هم دانشجو جا میزد. ولش میکردی میخواست یک پشت حرف بزنه. ولی حتی یک بار هم نه یک روزنامه فروخت، نه یک اعلامیه پخش کرد. ساال ٦٠ که گرفتنش از ترس زد زیر گریه و به پاسدارا قول همکاری داد. همین قول همکاری موجب شد ١٠ سال بهش زندان بدن وگرنه این کاره ای نبود. این حتی تو تظاهرات ٣٠ خرداد هم از ترسش شرکت نکرد، یعنی هنوز تظاهرات شروع نشده فرار کرد و پرید تو یک تاکسی و رفت خونه.
دوره زندانش هم که خودش نوشته واقعا خرمگسی بود، یعنی همه جا مینشست و ویز ویز میکرد. براش پاسدار و مجاهد فرق نمیکرد. در هیچی نبودن این آدم همین بس که بعد از سال ٦٧ و بعد از اون کشتارها مرخصی میگیره میاد بیرون ازدواج میکنه و دوماد میشه و بعد سرش رو میندازه زیر و مثل گاو بر میگرده تو زندون. یعنی هم خیال پاسدارا از مصداقی راحت بود و هم خیال مصداقی از پاسدارا. به همدیگه حسابی اطمینان داشتن خلاصه
 بهر صورت بعد از دوره زندانش هم که الان بیشتر از ٢٠ سال میشه که سوئد هست. تو این مدت هنوز دیپلم نگرفته، دیپلم و مدرک تحصیلی که نداره که هیچ بعد از ٢٠ سال هنوز زبون سوئدی هم یاد نگرفته. و هنوز همون یک مقدار انگلیسی که سال ٥٦ آمریکا یاد گرفته اموراتش رو راه میندازه
خوب حالا فکر کنید یک آدمی که اینقدر پر مدعا هست و اینقدر من من میکنه. این آدمی که مامانش هی قربون و صدقه اش میرفت که ایرج جونم خیلی باهوش هست حالا بالای ٥٠ سال سنش هست نه سواد داره، نه زبون بلده، نه کاری بلده. از روزی که اومده سوئد تا همین امروز تنها منبع درامدش کمک هزینه از کار افتادگی هست که دولت سوئد از پول مالیات مردم بهش میده.هر کسی اومد خارج بالاخره دست خودش رو به یک جایی بند کرد. فراوون هستن اونهایی که سیاسی بودن و زندانی بودن و وقتی اومدن خارج دیگه نمی خواستن کار سیاسی بکنن و رفتن دنبال درس یا دنبال کاسبی. الان استاد دانشگاه هستن، توی شرکتهای بزرگ کار درست و حسابی دارن، یا کاسبی خودشون رو دارن و پول مفصلی در میارن. ولی این ایرج جون  که مامانش  قربون هوش و استعداد نداشته اش مییرفت از اونجا که واقعا خرمگس بود تو همه این ٢٠ سال فقط ویز ویز کرد.
شنیدم که زنش هر شب بهش فحش میداد که آخه خاک بر سرت کنن همه به یک جایی رسیدن تو ولی هیچ گهی نشدی. ایرج جون هم بهش برخورده بود و گفته بود که حالا می بینی منم میتونم یک گهی بشم. بعد هم نشست با خودش فکر کرد و دو دوتا چهارتا کرد، دید سواد که نداره، تن کار کردن و زحمت کشیدن هم که نداره . خوب چی داره که ازش هم پول در بیاد هم بتونه جلو زن و بچه اش پز بده بگه ببینین من یک گهی شدم؟ دیگه بقیه اش حدس زدنش راحت هست، دید آره آخوندا خوب پول میدن کافی هست ٢٣٠ صفحه اراجیف بنویسی، کلی پول در بیاری. بی بی سی و صدای آمریکا هم دعوتت کنن که همون اراجیف رو تکرار کنی زنت هم برای دوستاش پز بده که دیدین شوهر منم یک گهی شد تو تلویزیون بی بی سی میارنش حرف میزنه.
اینجوری ایرج مگس یا خر مصداقی ویز ویز پرید و رفت نشست رو سنده آخوندا
حالا بشین  دستات رو بمال بهم گه آخوندا رو بخور. بخور دولپی هم بخور یک بشقاب هم پر کن با خودت ببر خونه ویز ویز  
 

No comments:

Post a Comment